ماجرای دستبند
هفته قبل شام با فریبا و احمد رفتیم هفت آسمان از بس که نوژا بدو بدو کرد وقتی اومدیم خونه دیدم دستبندش نیست همه جا رو گشتیم خبری نبود ازش. بابا هم یه سر رفت دوباره اونجا اما نبود ولی دلم روشن بود که پیدا میشه. این هفته دوباره رفتیم اونجا من همش به دلم افتاده بود که اونجاست . دوباره بابا پرسید که چیزی پیدا نکردین؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتن نه . یه ساعت بعد آقایی که اونجا کار میکرد اومد گفت که من دستبندتون رو پیدا کردم فردا بیاید بگیریدش. از خوشحالی ذوق مرگ شدم آخه تو این گرونی طلا گم کردن رو کم داشتیم. ...
نویسنده :
اسما
9:51